همشهري جوان اخيرا به بهانه فيلم دربند درباره موضوع بچه تهران و بچه شهرستان با من مصاحبه اي انجام داد كه مشروح آن را در زير مي خوانيد:
آیا هنوز تهران کلانشهری است که از نظر فرهنگی و اجتماعی فاصله زیادی با شهرهای دیگر دارد، و هنوز مثل قبل میتوانیم آدمها را به دو دسته «تهرانی و شهرستانی» تقسیم کنیم؟
بحث تهرانی و شهرستانی یک تِرم اصطلاح قدیمی است در شناسایی شکافهایی که در تهران وجود داشته. عمدتا هم به دهه چهل و بعد از اصلاحات ارضی و افزایش چشمگیر مهاجرت به تهران رخ میدهد. آن موقع تهران به این وسعت و جمعیت نبود. شهرستان هاي آن روزها هم با امروز متفاوت بود. به واسطه سیاستهای تمرکزگرای حکومت پهلوی، فاصله تهران و شهرستان خیلی زیاد بود. خیلی از مسائل و موضوعاتی که در تهران دیده میشد، در شهرستان وجود نداشت؛ مثل تلفن و خودرو یا وجود سینما.
در واقع مظاهر زندگی مدرن فقط در تهران وجود داشت.
بله. به همین خاطر فردی که وارد محلههای تهران میشد، غالبا به خاطر ناآشنایی با مظاهر زندگی مدرن، از جانب ساکنان تهران با یک نگاه از بالا به پایین و نسبتا تحقیرآمیز مواجه میشد. به همین خاطر در فرهنگ عامه ما، در مورد اقوام مختلف جوک ساخته شده. برخی از اینها به خاطر توهین نبوده، بلکه پوششی طنز گونه بوده بر نگاه تهرانی به شهرستانی.
به نظرتان امروز هم همان وضعیت و همان نگاه پابرجاست؟
خیر و دلیلش امواج شدید مهاجرت به تهران دست كم در سه مرحله است. تهران دیگر یک شهر اصیل نیست. یک شهر محلهمحور نیست. هويت ان چهل تكه است در تهران دیگر ارتباطات رو در رو و اصطلاحا «فیس تو فیس» نیست، بلکه «شانه به شانه» است. مثل بسیاری از شهرهای بزرگ دنیا؛ آدمها در کنار هم اما جدای از هم و گاه بي تفاوت به هم زندگی میکنند. اینجا دیگر هویت تهرانی و شهرستانی معنی ندارد، ما یک موج مهاجرت به تهران در سالهاي پس از انقلاب و یک موج شدید مهاجرت هم بعد از جنگ داریم. این دو موج ترکیب جمعیتی و بافت هویتی تهران را به کل عوض کرده؛ مثلا اغلب ترکها در غرب تهرانند و اغلب شمالیها در شرق. امروز دیگر بسیاری از محلههای تهران هویتشان هویت شهرستانی است. یعنی با مهاجرت به آن محله شکل گرفته. مثلا منطقه جوادیه یک زمانی زبان رسمیشان ترکی بود.
در واقع تهران پر شده از خرده فرهنگهایی که در کشور پراکندهاند.
بله. البته امروز شرایط رفاهی مثل گذشته نیست. همان امکانات تهران، تقریبا در خیلی شهرهای دیگر هم هست. محرومیتهای دوران پهلوي الان وجود ندارد. چون رویکرد نظام جمهوري اسلامي از ابتدا توجه به مناطق محروم بوده. به ترکیب مسوولان دولتی از اول انقلاب تا الان هم نگاه کنید،در ميان انها تهرانی کم میبینید. اغلب مديران جمهوري اسلامي بچههای روستا و شهرستان هستند. پس این شکاف امکاناتی و رفاهی قابل مقایسه با قبل نیست. هر چند هنوز هست و من منکرش نمیشوم.
گسترش ارتباطات تکنولوژیک در کم شدن این فاصله تاثیر داشته؟
قطعا. ارتباطات مثل گذشته نیست. الان ۹۰ درصد مناطق کشور پوشش رادیويي تلویزیونی دارند. تقریبا در تمام کشور تلفن ثابت هست و اپراتورهای تلفن همراه اكثر مناطق كشور را پوشش میدهند. اینترنت ضریب نفوذ بالایی دارد. در واقع خیلی چیزها همزما ن با انقلاب ارتباطات اتفاق افتاده. روزنامهها به همه جای کشور میروند. ارتباطات ریلی، جادهای و هوایی در کشور فراوان شده و مشاغل هم در کشور پخش شدهاند. افزایش مجموعه این ارتباطات، تفاوتهای پررنگ را از بین برده. یعنی شهرستانیها و تهرانیها با هم احساس بیگانگی نمیکنند؛ چه بسا خیلی از این تهرانیها همشهریهای همان شهرستانیها هستند. مثالش ایام نوروز است. در این ایام اغلب ساکنان تهران، اصطلاحا میروند «ولایت»شان و تهران خالی میشود. این نشان میدهد که تهران دیگر آن تهران سابق نیست. رنگینکمانی از اقوام، زبانها و هویتهای مختلف است كه تهراني هاي اصيل در اقليت قراردارند
خب ویژگیهای آن ارتباطات فیس تو فیس و شانه به شانه چیست؟
در ارتباطات رودررو، افراد میزان شناختشان از هم زیاد است و به مثابه غریبه به شهروندان نگاه نمیکنند؛ چون حتما یا خود فرد را میشناسند یا قوم و قبیلهاش را. در جوامع مدرن نيز ارتباطات رو در رو براساس مفهوم شهروندي تعريف مي شود در ارتباطات شانه به شانه، همه به عنوان غریبه به هم نگاه میکنند؛ به همین خاطر هم به هم بیاعتماد هستند، خیلی راحت به هم توهین میکنند، خیلی دیر از هم گذشت میکنند و رقابتها در همه حوزهها غالبا رقابتهای تند و خشنی است؛ چه در رانندگی، چه تجارت و... در جامعه شانه به شانه، کیفیت زندگی پایین میآید، چون ارتباطات انسانی تبدیل به ارتباطات ابزاری میشود. یعنی من با شما ارتباط برقرار میکنم چون میخواهم نیاز و مشکلم را حل کنم. در واقع به خاطر نفع بیشتر، با هم ارتباط برقرار میکنیم. این ویژگی خیلی مخرب ارتباطات شانه به شانه است که متاسفانه الگوی حاکم بر ارتباطات در شهر تهران شده. به همین دلیل زندگی در تهران از بعد انساني به نظر من زندگی جذاب و شیرینی نیست.
در کلانشهرهای دی ر هم روابط به صورت «شانه به شانه» درآمده؟
در هیچ شهری -حتی مشهد و تبریز و شیراز و اصفهان و... - به این حد پدیده شانه به شانه شدن رخ نداده، اما آنها هم در معرض این آسیب و خطر قرار گرفتهاند. چون این اقتضای شهرهای بزرگ است اما در شهرهای کوچک هنوز خوشبختانه این اتفاق نیفتاده. و اگر دقت كنيد انسان در اين شهرها احساس ارامش و امنيت بيشتري مي كند
به خاطر همین نوع روابط اجتماعی است که به نظر میرسد زندگی در تهران آدمها را پیچیدهتر میکند؟
کاملا همینطور است. وقتی مناسبات، مناسباتی غیرانسانی- به معنای ابزاری- باشد، شهروندان سعی میکنند نقاب بزنند و آنطوری بازی کنند که منافعشان بیشتر تامین میشود، نه آنطوری که خودشان هستند. چون احساس میکنند اگر آنطوری که هستند زندگی کنند، ریسک زندگی بالا میرود. به همین خاطر آنطور که دیگران میخواهند زندگی میکنند و دروغ و مدگرایی و تقلید زیاد میشود. اینها همه لوازم و پيامد نقاب زدن هستند.
حالا یک جوان شهرستانی که مثلا برای ادامه تحصیل وارد تهران میشود، در مواجهه با این نوع از رابطه چه واکنشی نشان میدهد؟
شاید نگرش من نسبت به تهران و زندگی در آن، واقعبینانه و کمی متمایل به تلخی است. چون واقعیت تلخ است. یک جوان شهرستانی که برای تحصیل یا کار وارد تهران میشود، قطعا از این ویژگیها تاثیر میپذیرد. ویژگیهایی که متعلق به محیط تهران است، یعنی مال تهرانیها نیست. درواقع کسی که میخواهد در تهران زندگی کند، به آنها مبتلا میشود. این ویژگیها مثل ویروس هستند، مثل ذرات معلق هوا. هر کس در تهران زندگی کند، مینشیند روی سرش.
و این افراد تازهوارد چه واکنشی نشان میدهند؟
واکنششان چندگونه است. بعضیها رویکرد انزواطلب اتخاذ میکنند. سعی میکنند اصالت خودشان را حفظ کنند و به همین خاطر ناخواسته کمی منزوی میشوند. اگر لهجه دارند، حس میکنند باید لهجه یا سنتها و رفتارهای قومی خودشان را پنهان کنند. اما اینها همه موقت است؛ بعد از یکی دو سال شرایط خودش را تحمیل میکند. در جامعهشناسی میگوییم «شرایط تحمیلی ساختاری». ساختار خودش را به ما تحمیل میکند. مثل وقتی که کسی در استادیوم نشسته، موقع موج مکزیکی که همه بلند میشوند، او هم ناخواسته بلند میشود. برخی سعی میکنند مقاومت کنند و الگوهای خودشان را تزریق کنند. این هم تقریبا بینتیجه است و به کشمکشهایی بین افراد و جامعه جدید ختم میشود که در نهایت و در ميان مدت باز هم فرد مغلوب میشود.
گاهی هم افراد سعی میکنند گروههایی تشکیل بدهند تا بتوانند کمی از این فضا فاصله بگیرند.
بله. روش دیگر ایجاد کلونی ها يا جوامع کوچک در درون يك جامعه بزرگ تراست. چون افراد احساس میکنند به صورت انفرادی نمیتوانند در مقابل این شرایط ساختاری بایستند. به همین خاطر در تهران انواع حسینیهها و هیاتهای شهرستانیها را داریم؛ اراکیهای مقیم مرکز، نجفآبادیهای مقیم مرکز و... سعی میکنند در این گروهها خودِ خودشان باشند. همه اینها برای فرار از آن واقعیت تحمیلی است. براي همين وقتي يك بهشهري در تهران همشهري خود را مي بيند با او مازندراني صحبت مي كند
این تفاوتها تهدیدی هم برای بچههای شهرستانی دارد؟
. بخش زیادی به شخصیت خود فرد و شخصیت خانوادگی اش ارتباط دارد. نمینمي توان حکم کلی داد اما آن ویژگیهای عمومی که اقتضای زندگی در شهرهای بیدر و پیکری مثل تهران است، رنگش به همه میپاشد. به همین خاطر هم هست که عمدتا بچههایی که برای درس خواندن وارد تهران میشوند، دیگر به شهر خودشان برنمیگردند. چون ویژگیها و خلقیات طرف تغییر میکند. نه اینکه خاطرات و خلقیات قبل را فراموش کند؛ اینها درشان نهادینه میشوند. آن چیزی هم که باعث میشود همه این تغییرات را بپذیرند، امکانات و جاذبه های کاذب تهران و امکان رشد تحصیلی و شغلی است